پرویز خائف از غزلسرایان معاصر، عماد خراسانی را یکی از معتبرترین چهرههای غزل معاصر دانسته و میگوید:
"در دورهای که غزل در ادبیات ما شرایط خاصی داشت و به سکون و سرگردانی رسیده بود، محمد حسین شهریار، حسن رهی معیری و عماد خراسانی هر یک با زبان و بیان خاص خود در پی غزل اصیل و سنتی رفتند. در ضمن اینکه عماد با حفظ ساختار و استحکام شعر کهن، حالاتی را ارائه میدهد که قابل توجه است و درد جامعه امروز را میشناسد. نکتهی مهم در غزل عماد، تجلی دردها، ناراحتیها و سرخوردگیهایی است که او در زندگی خود با آنها روبهرو بودهاست. او اصالت غزل را حفظ میکرد و هیچ وقت از روی تفنن غزل نگفت، بلکه مفهوم غزل یعنی عشق و دوست داشتن را شناخته و بهکار میبرد."
دوستت
دارم و دانم که تویی دشمن جانم
|
از
چه با دشمن جانم شده ام دوست؟ ندانم
|
غمم
اینست که چون ماه نو انگشت نمایی
|
ورنه
غم نیست که در عشق تو رسوای جهانم
|
دمبدم
حلقه ی این دام شود تنگ تر و من
|
دست
و پایی نزنم خود ز کمندت نرهانم
|
سر
پر شور مرا نه شبی ای دوست به دامان
|
تا
شوی فتنه ی ساز دلم و سوز نهانم
|
ساز
بشکسته ام و طایر پر بسته نگارا
|
عجبی
نیست که اینگونه غم افزاست فغانم
|
آن
لئیم است که چیزی دهد و باز ستاند
|
جان
اگر نیز ستانی ز من این دل نستانم
|
بار
ده بار دگر ای شه خوبان که بترسم
|
تا
قیامت به غم و حسرت دیدار بمانم
|
مرغکان
چمنی راست بهاری و خزانی
|
منکه
در دام اسیرم چه بهارم چه خزانم
|
ترسم
اندر بر اغیار برم نام عزیزت
|
چه
کنم بی تو چه سازم؟ شده ای ورد زبانم
|
آید
آن روز "عمادا" که بینیم که تو گویی
|
شادمان
از دل و دلدارم و راضی ز جهانم
|
* * *
|
|
پیش ما سوختگان،
مسجد و میخانه یکیست
|
حرم و دیر یکی،
سبحه و پیمانه یکی است
|
اینهمه جنگ
و جدل حاصل کوتهنظریست
|
گر نظر پاک
کنی، کعبه و بتخانه یکیست
|
هر کسی قصه
شوقش به زبانی گوید
|
چون نکو مینگرم،
حاصل افسانه یکیست
|
اینهمه قصه
ز سودای گرفتارانست
|
ورنه از روز
ازل، دام یکی، دانه یکیست
|
ره هرکس به
فسونی زده آن شوخ ار نه
|
گریه نیمه شب
و خنده مستانه یکیست
|
گر زمن پرسی
از آن لطف که من میدانم
|
آشنا بر در
این خانه و بیگانه یکیست
|
هیچ غم نیست
که نسبت به جنونم دادند
|
بهر این یک
دو نفس، عاقل و فرزانه یکیست
|
عشق آتش بود
و خانه خرابی دارد
|
پیش آتش، دل
شمع و پر پروانه یکیست
|
گر به سرحد
جنونت ببرد عشق عماد
|
بیوفایی و
وفاداری جانانه یکیست
|