صفحات

۱۳۹۹/۰۱/۲۷

آیا صنعت انتشار مقالات علمی به ضرر علم است؟

کلودیو اسپسی (Claudio Aspesi)، تحلیلگر ارشد سرمایه‌گذاری در مؤسسه برنشتاین در لندن، در سال ۲۰۱۱ شرط بست که بنگاه برتر در یکی از سودده‌ترین صنایع در آستانه ورشکستگی است: رید-الزویر (Reed-Elsevier)، غول چندملیتی بازار نشر، با درآمده سالانه‌ای بالغ بر ۶ میلیارد پوند، نورچشمی سرمایه‌گذاران بود؛ یکی از معدود ناشرانی که در گذار به اینترنت موفق بود و آخرین گزارش شرکت هم رشد سال آینده را پیش‌بینی می‌کرد. ولی اسپسی به‌ دلیلی معتقد بود آن پیش‌بینی (همراه با پیش‌بینی‌های اکثر تحلیلگران مالی مهم دیگر) خطاست.

هسته فعالیت الزویر ژورنال‌های علمی است: نشریات هفتگی یا ماهانه که دانشمندان نتایجشان را در آن‌ها به اشتراک می‌گذارند. نشر علمی، علی‌رغم مخاطبان محدود، کسب‌وکاری است بسیار بزرگ. این صنعت که درآمد جهانی سالانه‌اش بالغ بر ۱۹ میلیارد پوند است، در مقایسه، بین صنعت موسیقی و فیلم قرار می‌گیرد، اما بسیار سودده‌تر است. در سال ۲۰۱۰، بازوی نشر علمی الزویر گزارش داد که، از فقط ۲ میلیارد پوند درآمد، ۷۲۴ میلیون پوند سود داشته است. این یعنی ۳۶ درصد حاشیه سود، یعنی بیشتر از ارقام گزارش‌شده اپل، گوگل یا آمازون در آن سال.

ولی الگوی کسب‌ وکار الزویر حقیقتا گیج‌کننده به نظر می‌آید. یک ناشر سنتی (مثلا یک مجله) برای پول‌درآوردن ابتدا باید هزینه‌های انبوهی را بپذیرد: به نویسندگان برای مقاله‌هایشان پول دهد، دبیرانی برای سفارش، شکل‌دهی و بررسی مقالات استخدام کند، و برای توزیع محصول نهایی میان مشترکان و خرده‌فروشان پول می‌دهد. همه این‌ها پرهزینه‌اند و مجلات موفق نوعا سودی حدود ۱۲ تا ۱۵ درصد دارند.

شیوه پول‌ درآوردن از مقالات علمی هم بسیار شبیه همان است، با این تفاوت که ناشران علمی بلدند از زیر عمده هزینه‌ها شانه خالی کنند. دانشمندان به اختیار خود (عمدتا با پول حکومت‌ها) آثاری خلق می‌کنند و رایگان به ناشران می‌دهند. ناشر هم به دبیران علمی پول می‌دهد که ارزش نشر اثر و گرامر آن را بررسی می‌کنند، اما بخش اصلی بار دبیری (صحت‌سنجی اعتبار علمی و ارزیابی آزمایش‌ها، یعنی فرایند موسوم به داوری) را دانشمندانی فعال، به‌صورت داوطلبانه‌، انجام می‌دهند. سپس ناشران محصول را دوباره به کتابخانه‌های مؤسسه‌‌ها و دانشگاه‌هایی می‌فروشند که هزینه‌شان را حکومت تأمین می‌کنند، تا دانشمندان بخوانند، یعنی همان‌هایی که اگر معنای جمعی‌شان را لحاظ کنیم، خالقان اصلی محصول بوده‌اند.

این فرایند مثل آن است که نیویورکر یا اکونومیست از روزنامه‌نگاران بخواهد رایگان آثارشان را نوشته و کار یکدیگر را داوری کنند، سپس از حکومت تقاضای پرداخت صورت‌حساب کند. ناظران بیرونی هنگام توصیف این چیدمان از شدت ناباوری مبهوت می‌شوند. یک کمیته علم و فناوری پارلمان در سال ۲۰۰۴، پیرامون این صنعت، این‌گونه گزارش داد: «در بازار سنتی، تأمین‌کنندگان برای کالایی که تأمین می‌کنند پول می‌گیرند». یک گزارش دویچه‌بانک در سال ۲۰۰۵ این را یک نظام «غریب» با «پرداخت سه‌برابر» می‌نامید که در آن «دولت هزینه عمده تحقیقات را می‌دهد، دستمزد اکثر کسانی را می‌دهد که کیفیت پژوهش را بررسی می‌کنند، و سپس عمده محصول منتشره را می‌خرد».

دانشمندان خوب می‌دانند که گویا معامله‌ای نامنصفانه پیش روی آن‌هاست. مایکل آیزن (Michael Eisen)، زیست‌شناس دانشگاه برکلی، در سال ۲۰۰۳ در مقاله‌ای در گاردین نوشت این کسب‌وکار «هرزه و غیرضروری» است و اعلام کرد که آن را «باید یک رسوایی عمومی» دانست. آدرین ساتن (Adrian Sutton)، پزشک امپریال‌ کالج، به من گفت «دانشمندان همگی برده ناشران‌اند. کدام صنعت دیگر است که مواد خامش را از مشتریانش بگیرد، همان مشتریان را وادار کند کنترل کیفیت این مواد را انجام دهند، و سپس همان مواد را با قیمتی بسیار متورم به همان مشتریان پس بفروشد؟» (یک نماینده گروه رلکس (RELX Group)، که اسم رسمی الزویر از سال ۲۰۱۵ است، به من گفت الزویر، و سایر ناشران، «در خدمت جامعه پژوهشی است چون کاری را می‌کند که آن‌ها نیاز دارند، کاری که خودشان قادر به انجامش نیستند یا رأسا انجام نمی‌دهند، و قیمتی منصفانه برای آن خدمت می‌گیرد»).

همچنین بسیاری از دانشمندان معتقدند صنعت نشر نفوذ بیش از حدی بر انتخاب موضوع مطالعه دانشمندان دارد، که این نکته درنهایت به ضرر خود علم است. ژورنال‌ها نتایج جدید و تماشایی را دوست دارند (چون بالاخره کارشان فروش اشتراک است) و دانشمندان، با اطلاع دقیق از اینکه چه کارهایی منتشر می‌شوند، محتوای ارائه‌شده‌شان را با آن انتظار همسو می‌کنند. این وضعیت به تولید جریان مستمری از مقالات منجر می‌شود که اهمیتشان بلاواسطه روشن است. ولی دلالت دیگر ماجرا آن است که دانشمندان نقشه دقیقی از حوزه پژوهش خود ندارند. شاید پژوهشگران ناخواسته به کندوکاو در بن‌بست‌هایی مشغول شوند که همکاران دانشمندشان قبلا به دیوار سختش خورده‌اند، چرا که اطلاعاتی درباره ناکامی‌های سابق به صفحات نشریات علمی مربوطه راه نیافته‌اند. مثلا یک مطالعه در سال ۲۰۱۳ گزارش داد که نیمی از همه آزمایش‌های پزشکی در ایالات متحده هرگز در ژورنال‌ها منتشر نمی‌شوند.

به گفته منتقدان، نظام ژورنال‌ها به‌ واقع جلوی پیشرفت علمی را می‌گیرد. دکتر نیل یانگ (Neal Young) از مؤسسه ملی سلامت (که تأمین هزینه و اجرای پژوهش پزشکی برای حکومت ایالات متحده را بر عهده دارد) در مقاله‌ای در سال ۲۰۰۸ استدلال کرد که، نظر به اهمیت نوآوری علمی برای جامعه، «ضرورتی اخلاقی برای بازنگری در شیوه قضاوت و انتشار داده‌های علمی وجود دارد».

اسپسی پس از صحبت با شبکه‌ای متشکل از بیش از ۲۵ دانشمند و فعال برجسته به این نتیجه رسیده بود که مد صنعتی که الزویر رهبر آن است به‌زودی به جزر می‌رسد. روزبه‌روز تعداد بیشتری از کتابخانه‌ها که برای دانشگاه‌ها ژورنال می‌خرند مدعی می‌شدند که دهه‌ها افزایش قیمت موجب تمام‌شدن بودجه‌هایشان شده است، و تهدید می‌کردند اگر الزویر قیمت‌هایش را پایین نیاورد بسته‌های اشتراک چند میلیون پوندی خود را لغو می‌کنند. سازمان‌های دولتی، مانند مؤسسه ملی سلامت آمریکا و بنیاد پژوهش آلمان، اخیرا تعهد کرده بودند پژوهش‌هایشان را از طریق ژورنال‌های رایگان آنلاین در اختیار دیگران بگذارند، و اسپسی معتقد بود شاید حکومت‌ها مداخله کنند تا همه پژوهش‌هایی که با بودجه عمومی انجام شده‌اند به‌رایگان در اختیار همگان قرار گیرد. بدین‌ترتیب الزویر و رقبایش گرفتار یک طوفان تمام‌عیار می‌شدند: شورش مشتریان از پایین و سیطره قانون‌گذاری حکومت از بالا.

الزویر و بنگاه‌های سرمایه‌گذاری، او به اریک انگستروم (Erik Engstrom) مدیرعامل الزویر فشار آورد تا رابطه متزلزلش با کتابخانه‌ها را شفاف کند. او پرسید مشکل آن کسب‌وکار چیست که «مشتریانتان این‌قدر بیچاره‌اند»، البته اگر به‌ واقع بیچاره‌اند. انگستروم از جواب طفره رفت. طی دو هفته بعد، سهام الزویر بیش از ۲۰ درصد سقوط کرد که ۱ میلیارد پوند از ارزش بازار این بنگاه کاست. مشکلی که اسپسی می‌دید عمیق و ساختاری بود، و او معتقد بود این مشکلات در نیم‌دهه آینده ظهور خواهند کرد، اما اوضاع گویا همان وقت هم در جهتی که او پیش‌بینی کرده بود جلو می‌رفت.

ولی، طی یک سال بعد، اکثر کتابخانه‌ها عقب نشستند و به قراردادهای خود با الزویر متعهد ماندند، و حکومت‌ها نیز عمدتا در طرح الگویی جایگزین برای نشر پژوهش‌ها ناکام ماندند. در ۲۰۱۲ و ۲۰۱۳، الزویر حاشیه‌های سود بالای ۴۰ درصد گزارش داد. سال بعد، اسپسی توصیه خود برای فروش را برعکس کرد. دیوید پروسر، رئیس موسسه «کتابخانه‌های پژوهشی انگلستان» و یکی از حامیان مشهور اصلاح صنعت نشر، اخیرا به من گفت: «اسپسی در فهم مشکلاتمان این‌قدر پخته شد که یک کمی هم سوخت». الزویر قرار نبود جایی برود.

اسپسی اولین کسی نبود که در پیش‌بینی پایان رشد نشر علمی به خطا رفت، و بعید است آخرین هم باشد. سخت می‌توان تصور کرد یک انحصار چندجانبه منفعت‌جو در تشکیلاتی که، فارغ از این بخش، عمدتا تحت سیطره قانون‌گذاری و بودجه حکومتی است در درازمدت منقرض نشود. اما صنعت نشر چندین دهه است که در تاروپود حرفه علم جای گرفته است. امروزه هر دانشمندی می‌داند حرفه‌اش وابسته به انتشار آثارش است، و درج آثار در معتبرترین ژورنال‌هاست که شاخص اصلی موفقیت حرفه‌ای به حساب می‌آید. آن پژوهش‌های طولانی، کند و تقریبا خودمختاری که برخی از پرنفوذترین دانشمندان قرن بیستم پی گرفتند دیگر در این حرفه جزء گزینه‌های ممکن نیست. فرد سنگر (Fred Sanger)، پدر تعیین توالی ژنتیک که در دو دهه فاصله بین دو جایزه نوبلش در ۱۹۵۸ و ۱۹۸۰ چیز چندانی منتشر نکرد، در نظام امروزی شاید کارش را از دست می‌داد.

حتی دانشمندانی که برای اصلاح می‌جنگند هم شاید از ریشه‌های این نظام خبر نداشته باشند: اینکه، در سال‌های رونق پس از جنگ جهانی دوم، کارآفرینان با درآوردن نشر از چنگ دانشمندان و بسط این کسب‌وکار در مقیاسی که قبلا در مخیله‌ها نمی‌گنجید چه ثروتی به هم زدند. و هیچ‌کدام به قدر رابرت مکسول (Robert Maxwell) تحول‌آفرین و نابغه نبودند: او ژورنال‌های علمی را به یک ماشین پول‌چاپ‌کن تماشایی تبدیل کرد که زمینه‌ساز ترقی خودش در جامعه بریتانیا شد. مکسول، یکی از بدنام‌ترین چهره‌ها در حیات بریتانیا، در ادامه راهش نماینده پارلمان شد، و به یک ارباب مطبوعاتی تبدیل گشت که روپرت مرداک (Rupert Murdoch) را به چالش می‌کشید. ولی اهمیت واقعی مکسول به‌مراتب بیش از آن است که اکثر ما درک می‌کنیم. هر قدر هم باورش سخت باشد، کمتر کسی از اهالی قرن گذشته به اندازه مکسول در شکل‌دهی به شیوه علم‌ورزی امروز اثر داشته‌اند.

در سال ۱۹۴۶، رابرت مکسولِ ۲۳ ساله در برلین کار می‌کرد و اعتبار قابل توجهی داشت. او هرچند در یک روستای فقیر چک بزرگ شده بود، در جنگ جهانی دوم به‌عنوان بخشی از نیروی احتیاط تبعیدیان اروپا برای بریتانیا جنگیده بود که در جریان آن مدال «صلیب نظامی» و شهروندی بریتانیا را کسب کرد. او، پس از جنگ در مقام یک افسر اطلاعاتی در برلین، با استفاده از ۹ زبانی که می‌دانست مشغول بازجویی از اسرا شد. مکسول قدبلند و متهور بود، و ابدا به همان موفقیت‌های قابل توجه رضایت نمی‌داد. یکی از آشنایان او در آن دوران اعتراف مکسول به بزرگ‌ترین آرزویش را می‌گوید: «میلیونرشدن».

در همان زمان، حکومت بریتانیا مشغول آماده‌سازی پروژه‌ای بود که به مکسول اجازه تحقق آرزویش را می‌داد. دانشمندان برتر بریتانیا (از کاشف پنی‌سیلین الکساندر فلمینگ (Alexander Fleming) تا چارلز گالتون داروینِ (Charles Galton Darwin) زیست‌شناس نوه چارلز داروین) دلواپس بودند که هرچند علم بریتانیا در سطح اول جهان بود، بازوی انتشاراتی‌اش تعریفی نداشت. عمده ناشران علمی مشهور به بی‌کفایتی شهره بودند و مرتبا ورشکست می‌شدند. انجمن‌های علمی معمولا پس از ختم پژوهش‌هایشان به فکر انتشار ژورنال‌هایی می‌افتادند که اغلب روی کاغذهای نازک و ارزان منتشر می‌شدند. انجمن شیمی بریتانیا به اندازه چند ماه مقاله برای انتشار داشت و برای عملیات چاپش وابسته به اعانه‌های انجمن سلطنتی بود.

راه‌حل حکومت جفت‌کردن ناشر محترم بریتانیایی باترزورث (Butterworths؛ که اکنون تحت مالکیت الزویر است) با ناشر مشهور آلمانی اشپرینگر (Springer) بود تا باترزورث از تجربه اشپرینگر بهره بگیرد. بدین‌ترتیب ناشر بریتانیایی یاد می‌گرفت از ژورنال‌هایش سود ببرد، و عالمان بریتانیایی سریع‌تر آثارشان را منتشر کنند. مکسول در آن زمان کسب‌وکاری راه انداخته بود که به انتقال مقاله‌های علمی اشپرینگر به بریتانیا کمک می‌کرد. مدیران باترزورث، که اطلاعاتی‌های سابق بریتانیا بودند، مکسولِ جوان را برای کمک به مدیریت شرکت، و پل رزبد (Paul Rosbaud) را هم به‌عنوان دبیر علمی استخدام کردند. رزبد متخصص متالورژی بود که در زمان جنگ اسرار هسته‌ای نازی‌ها را از طریق هسته‌های مقاومت فرانسوی و هلندی به دست بریتانیا می‌رساند.

زمانی بهتر از این برای آغاز کار آن‌ها نبود. علم، که از مشغله پراکنده و آماتوریِ اشراف‌زادگان ثروتمند به یک حرفه محترم تبدیل شده بود، در آستانه ورود به دوره رشد بی‌سابقه‌ای بود. در سال‌های پس از جنگ، علم، کلمه جایگزین پیشرفت شد. وانوار بوش (Vannevar Bush)، مهندس آمریکایی و مدیر پروژه منهتن، در گزارشی در سال ۱۹۴۵ به رئیس‌جمهور هری ترومن (Harry Truman) نوشت: «علم تاکنون روی بال‌ها نشسته بود. اکنون باید به مرکز صحنه بیاید چون عمده امیدهای ما به آینده در علم نهفته است». پس از جنگ، حکومت برای اولین‌بار در مقام بزرگ‌ترین حامی تلاش‌های علمی ظاهر شد؛ نه‌فقط در امور نظامی بلکه از مسیر آژانس‌های تازه‌تأسیس مانند بنیاد ملی علم آمریکا، و گسترش سریع نظام دانشگاهی.

در سال ۱۹۵۱ که باترزورث تصمیم گرفت آن پروژه نوظهور را رها کند، مکسول ۱۳ هزار پوند (حدود ۴۲۰ هزار پوند امروز) برای خرید سهام باترزورث و اشپرینگر پیشنهاد داد که کنترل کل شرکت را به او می‌داد. رزبد به‌عنوان مدیر علمی در شرکت ماند و پروژه جدید را «پرگامون ‌پرس (Pergamon Press)» نامید. این نام را از طرح سکه‌ای متعلق به شهر پرگامون در یونان باستان گرفت که آتن، الهه حکمت، بر آن درج شده بود و آن را به‌عنوان لوگوی شرکت انتخاب کردند: یک خط‌کشی ساده که هم نماینده دانش بود و هم نماینده پول.

در آن محیطی که از پول و خوش‌بینی آکنده شد، رزبد پیشتاز روشی شد که عامل موفقیت پرگامون گردید. او فهمید که با گسترش علم نیاز به ژورنال‌های جدید برای پوشش حوزه‌های نوین مطالعاتی است. تولید ژورنال‌ها به‌طور سنتی بر عهده انجمن‌های علمی بود که بحث‌های داخلی اعضا درباره مرزهای حوزه‌شان سد راه آن‌ها می‌شد و درنتیجه شتاب حرکتشان را می‌گرفت. رزبد هیچ‌ یک از این محدودیت‌ها را نداشت. او فقط باید یک چهره برجسته دانشگاهی را متقاعد می‌کرد که حوزه خاص او به یک ژورنال جدید نیاز دارد تا ویترین مناسب آن باشد، و سکان ژورنال را به دست او بسپارد. سپس پرگامون فروش اشتراک به کتابخانه‌های دانشگاهی را آغاز می‌کرد، کتابخانه‌هایی که ناگهان بودجه هنگفت دولتی داشتند که خرج کنند.

مکسول زیرک و باهوش بود. در سال ۱۹۵۵، او و رزبد در «کنفرانس استفاده‌های صلح‌آمیز انرژی اتمی ژنو» شرکت کردند. مکسول دفتری در نزدیکی همایش اجاره کرد و به سمینارها و برنامه‌های رسمی سرک می‌کشید تا پیشنهاد انتشار هر مقاله‌ای را بدهد که دانشمندان برای ارائه‌اش آمده بودند، و از آن‌ها می‌خواست یک قرارداد انحصاری برای دبیری ژورنال‌های پرگامون امضا کنند. این سبک متهورانه او سایر ناشران را شوکه کرد. دن فرانک (Daan Frank) از انتشارات نورث‌ هالند (North Holland؛ که اکنون تحت مالکیت الزویر است) بعدا شکایت کرد که مکسول به‌خاطر قاپیدن دانشمندان، بدون توجه به محتوایی که در دست داشتند، «غیرصادقانه» رفتار کرده بود.

می‌گویند عطش سودجویی مکسول، رزبد را هم آشفته کرده بود. برخلاف آن دانشمند متواضع سابق، مکسول کت‌ و شلوارهای گران‌قیمت و موهای بلند روغن‌زده را ترجیح می‌داد. لهجه چک مکسول به صدای بم خبرخوان‌هایی تبدیل شده بود که مُد پرقوت آن روزها بود، تا ظاهر و صدایش دقیقا شبیه همان غول‌هایی شود که آرزویش را داشت. در سال ۱۹۵۵، رزبد به نویل مات (Nevill Mott) (پزشک برنده جایزه نوبل) گفت ژورنال‌ها «برّه‌های» محبوب کوچولویش هستند، و مکسول، داوود یعنی آن پادشاه انجیلی است که برای سود، آن‌ها را قصابی کرده و می‌فروشد. در سال ۱۹۵۶ میان این زوج فاصله افتاد و رزبد شرکت را ترک کرد.

مکسول الگوی کسب‌وکار رزبد را گرفت و از آن چیز جدیدی برای خودش ساخت. همایش‌های علمی معمولا رویدادهایی کسل‌کننده و کم‌قدر بودند. اما آن سال که مکسول به همایش ژنو برگشت، در کلنژ بلریو، شهر خوش‌منظره ساحل دریاچه، کاخی اجاره کرد تا با مشروب و سیگار و گشت‌وگذار روی دریاچه از مهمانانش پذیرایی کند. دانشمندان هرگز کسی شبیه او ندیده بودند. البرت هندرسون، معاون سابق مدیر پرگامون، به من گفت: «رقابت ما سر فروش نیست، سر مؤلفان است. ما مشخصا به همایش‌ها می‌رفتیم تا دبیرانی برای ژورنال‌های جدید استخدام کنیم». حکایت‌هایی از مهمانی روی پشت‌بام هتل هیلتون آتن، هدیه پرواز با کنکورد، و اجاره قایق برای گشت دانشمندان در جزایر یونان جهت برنامه‌ریزی ژورنال‌های جدید سر زبان‌هاست.

در سال ۱۹۵۹ پرگامون ۴۰ ژورنال منتشر می‌کرد؛ شش سال بعد این رقم به ۱۵۰ رسید. بدین‌ترتیب فاصله مکسول با رقبا بسیار زیاد شد (الزویر، رقیب پرگامون، در ۱۹۵۹ فقط ۱۰ ژورنال انگلیسی‌زبان داشت و یک دهه طول کشید تا تعداد ژورنال‌هایش به ۵۰ برسد). تاریخ که به ۱۹۶۰ رسید، مکسول یک رولزرویس با راننده در اختیار داشت و خانه و دفتر پرگامون را از لندن به عمارت مجلل هدینگتون‌ هیل ‌هال (Headington Hill Hall) در آکسفورد منتقل کرد که محل استقرار بلک‌ول (Blackwell؛ ناشر کتاب بریتانیایی) هم بود.

انجمن‌های علمی از قبیل انجمن رئولوژی [Rheology؛ علم جریان‌شناسی] بریتانیا، که عاقبتِ کار را می‌دانستند، حتی اجازه دادند پرگامون در قبال یک مبلغ ناچیز مالک ژورنال‌هایشان شود. لزلی ایورسن (Leslie Iversen)، دبیر سابق ژورنال شیمیِ اعصاب (Journal of Neurochemistry)، تعریف می‌کند که مکسول با سفره‌های بزرگ شام در عمارتش می‌خواست دل او را به دست بیاورد: «او بسیار اثرگذار بود، این کارآفرین بزرگ! شام و شراب خوبی می‌خوردیم، و در آخر یک چک به ما می‌داد، چند هزار پوند برای انجمن. ما دانشمندان فقیر که چنین ارقامی ندیده بودیم».

مکسول روی انتخاب عنوان‌های دهن‌پُرکن تأکید داشت. «ژورنال بین‌المللیِ ... » پیشوند محبوب او بود. پیتر اشبی (Peter Ashby)، معاون سابق مدیرعامل پرگامون، برایم گفت که این یک «حقه روابط عمومی (PR trick)» بود، اما نشانه درک عمیقی از تغییر علم و نگرش انجمن‌ها به علم هم بود. همکاری و نشر اثر در عرصه بین‌المللی به شکلی جدید از اعتبار میان محققان تبدیل شده بود، و در بسیاری موارد مکسول بازار را قبضه می‌کرد پیش از آنکه دیگران اصلا بفهمند بازاری در کار است. وقتی اتحاد جماهیر شوروی اسپوتنیک (Sputnik؛ اولین ماهواره انسان‌ساخته) را راهی فضا کرد، دانشمندان غربی بسیج شدند تا خود را به پای تحقیقات فضایی روس‌ها برسانند اما در کمال تعجب دیدند مکسول در اوایل آن دهه برای معامله‌ای انحصاری جهت انتشار ژورنال‌های انگلیسی‌زبان آکادمی علوم روسیه مذاکره کرده بود.

اشبی گفت: «او به همه این جاها علاقه داشت. به ژاپن که رفتم یک دفتر در آنجا داشت که به یک آمریکایی سپرده بود. به هند که رفتم کسی را هم آنجا داشت». و بازارهای بین‌المللی می‌توانند بسیار سودده باشند. رونالد سولسکی (Ronald Suleski)، که عهده‌دار دفتر پرگامون در ژاپن در دهه ۱۹۷۰ بود، به من گفت انجمن‌های علمی ژاپن که برای انتشار آثارشان به انگلیسی سر از پا نمی‌شناختند حقوق آثار اعضایشان را به‌ رایگان به مکسول دادند.

ایچی کوبایاشی (Eiichi Kobayashi)، مدیر ماروزن (Maruzen؛ توزیع‌ کننده قدیمی محصولات پرگامون در ژاپن)، در نامه‌ای به مناسبت پاسداشت ۴۰ سالگی پرگامون درباره مکسول گفت: «هر بار که افتخار ملاقاتش را دارم، یاد کلمات اسکات فیتزجرالد (Scott Fitzgerald) می‌افتم: میلیونر آدمی عادی نیست».

مقاله علمی اساسا به یگانه شیوه عرضه نظام‌مند علم در جهان تبدیل شده است. (به تعبیر رابرت کیلی (Robert Kiley)، مدیر خدمات دیجیتال در کتابخانهٔ ولکام ‌تراست (Wellcome Trust) که دومین سرمایه‌گذار خصوصی بزرگ در پژوهش‌های زیست‌پزشکی است، «هر سال یک میلیارد پوند خرج می‌کنیم و درعوض مقاله می‌گیریم».) مقاله منبع اصلی محترم‌ترین قلمروِ تجربه بشری است. نیل یانگ (Neal Young)، عضو مؤسسه ملی سلامت آمریکا، می‌گوید: «انتشار یعنی بیان کارمان. یک ایده خوب، یک گفت‌وگو یا مکاتبه حتی از مستعدترین چهره‌های دنیا... به حساب نمی‌آید مگر آنکه منتشرش کرده باشید». کنترل دسترسی به ادبیات علمی، از همه جهت، شبیه کنترل علم است.

بنیان موفقیت مکسول بینشی از ماهیت ژورنال‌های علمی بود که سال‌ها طول کشید تا دیگران آن را درک و تکرار کنند. رقبایش شکایت می‌کردند که ارزش کار را در بازار پایین آورده است، اما مکسول می‌دانست که بازار به‌ واقع حد و مرزی ندارد. تولید ژورنال انرژی هسته‌ای (Journal of Nuclear Energy) کسب‌وکار را از چنگ  ناشر رقیبش نورث ‌هالند که ژورنال فیزیک هسته‌ای (Nuclear Physics Journal) را منتشرش می‌کرد؛ درنمی‌آورد. مقاله‌های علمی درباره کشفیات منحصربه‌فردند، پس یک مقاله نمی‌تواند جایگزین دیگری شود. اگر یک ژورنال علمی و جدی جدید پدیدار می‌شد، دانشمندان صرفا از کتابخانه دانشگاه‌هایشان می‌خواستند مشترک آن هم بشود. اگر مکسول سه برابر رقبایش ژورنال تولید می‌کرد، سه برابر پول درمی‌آورد.

فقط یک محدودیت بالقوه وجود داشت، یعنی کاهش شتاب سرمایه‌گذاری حکومتی، اما نشانه‌ای دال بر چنین اتفاقی نبود. در دهه ۱۹۶۰، کندی (Kennedy) بودجه برنامه فضایی را تأمین کرد، و در شروع دهه ۱۹۷۰ نیکسون برنامه «جنگ علیه سرطان» را اعلام کرد، و در همان زمان حکومت بریتانیا با کمک آمریکا مشغول توسعه برنامه هسته‌ای‌اش بود. فارغ از جو سیاسی، علم به لطف خروار خروار پول حکومت‌ها تداوم داشت.

پرگامون در آغاز کار خود، کانون بحث‌های تندوتیزی درباره یک مسئلهٔ اخلاقی بود: اجازه ورود منافع تجاری به دنیای علم، که گمان می‌شد به‌دنبال منفعت و سود نیست. در سال ۱۹۸۸، جان کلز (John Coales) از دانشگاه کمبریج در نامه‌ای به مناسبت ۴۰ سالگی پرگامون نوشت که بسیاری از دوستانش در ابتدا مکسول را «بزرگ‌ترین تبهکاری» می‌دانستند که «هنوز سرش بالای دار نرفته است».

در پایان دهه ۱۹۶۰، نشر تجاری به روال طبیعی تبدیل شده بود و ناشران نیز شرکای ضروری در پیشبرد دانش قلمداد می‌شدند. پرگامون، با شتاب‌دادن به فرایند نشر و عرضه شیک‌تر محصول، موتور پرقدرتی برای بسط عظیم این حوزه شد. سهولت کار با پرگامون، جلایی که به آثار دانشمندان می‌داد و قوت شخصیت مکسول بر دغدغه‌های دانشمندان جهت واگذاری حق تکثیر آثارشان غلبه می‌کرد. انگار دانشمندان از گرگی که به خانه راه داده بودند رضایت داشتند.

دنیس نوبل (Denis Noble)، روان‌شناس دانشگاه آکسفورد و دبیر ژورنال پیشرفت در زیست‌فیزیک و زیست‌شناسی مولکولی (Progress in Biophysics & Molecular Biology Journal) می‌گوید:«قلدر بود، ولی از او خوشم می‌آمد». مکسول هرازگاهی نوبل را برای ملاقات به خانه‌اش می‌خواند. نوبل می‌گوید: «اغلب مهمانی بود، یک گروه موسیقی خوب؛ مرزی بین کار و زندگی شخصی او نبود». سپس مکسول با عتاب‌ها و دلجویی‌های متناوب از او می‌خواست ژورنالی که دو بار در سال منتشر می‌شد را به ماهنامه یا دوماهنامه تبدیل کند، که همراه با آن پرداختی‌های اشتراک‌ها نیز افزایش می‌یافت.

البته مکسول درنهایت تقریبا تصمیم را به میل دانشمندان واگذار می‌کرد، و دانشمندان هم از شخصیت حمایتگر او خوششان آمده بود. آرتور برت (Arthur Barrett)، دبیر وقت ژورنال وکیوم (Journal of Vacuum)، در یاداشتی در سال ۱۹۹۸ درباره سال‌های آغازین این ناشر نوشت: «باید اعتراف کنم، با اینکه جاه‌طلبی‌های غارتگرانه و کارآفرینانه‌اش را به‌سرعت دریافتم، از او بسیار خوشم آمد». و این احساس دوطرفه بود. مکسول بسیار مشتاق رابطه‌اش با دانشمندان سرشناس بود، رابطه‌ای مملو از احترام که از او عجیب بود. ریچارد کلمن (Richard Coleman) که اواخر دهه ۱۹۶۰ مشغول ژورنال‌سازی در پرگامون بود به من گفت: «او خیلی زود دریافت دانشمندان چه اهمیت حیاتی‌ای دارند. هر چه می‌خواستند می‌کرد. این کارش بقیه پرسنل را عصبانی می‌کرد». در ماجرای تلاش خصومت‌آمیز یک شرکت دیگر برای خرید پرگامون، مقاله‌ای در گاردین در سال ۱۹۷۳ نوشت که دبیران ژورنال‌ها تهدید کرده‌اند، به‌جای کار برای یک رئیس دیگر، «سر به بیابان می‌گذارند».

مکسول کسب‌وکار نشر را دگرگون کرده بود، ولی سازوکار روزمره علم عوض نشده بود. دانشمندان هنوز هم آثارشان را برای ژورنال‌هایی می‌بردند که بیشتر متناسب حوزه پژوهششان بود؛ و مکسول نیز همه و همه پژوهش‌هایی را که به نظر دبیرانش قوت کافی داشتند با کمال میل منتشر می‌کرد. ولی، در نیمه دهه ۱۹۷۰، دخالت ناشران در رویه علمی نیز آغاز شد: مسیری پی گرفته شد که درنهایت حرفه دانشمندان را به نظام نشر گره می‌زد و معیارهای این کسب‌وکار را بر جهت‌گیری پژوهش تحمیل می‌کرد. یک ژورنال نماد این تحول شد.

رندی شکمن (Randy Schekman)، زیست‌شناس مولکولی دانشگاه برکلی و برنده جایزه نوبل، به من گفت: «در آغاز حرفه‌ام، کسی اهمیت نمی‌داد کارتان را کجا منتشر می‌کنید، ولی همه‌ چیز در سال ۱۹۷۴ با ژورنال سِل عوض شد». ژورنال سل (که اکنون در مالکیت الزویر است) را مؤسسه فناوری ماساچوست (MIT) راه‌اندازی کرد تا ویترین حوزه نوظهور زیست‌شناسی مولکولی باشد. دبیر آن یک زیست‌شناس جوان به نام بن لوین (Ben Lewin) بود که با علاقه‌ای شدید و تقریبا ادیبانه به کارش می‌پرداخت. لوین آن مقاله‌های طولانی و استواری را می‌پسندید که به پرسش‌های بزرگ جواب بدهند و اغلب حاصل سال‌ها پژوهشی باشند که در ژورنال‌های دیگر می‌شد از آن‌ها چندین مقاله درآورد. چون او این ایده را که ژورنال‌ها ابزار منفعل بیان دانش هستند قبول نداشت، تعداد مقاله‌هایی که رد می‌کرد به‌مراتب بیشتر از مقاله‌هایی بود که نشر می‌داد.

او محفلی برای بمب‌های علمی خلق کرد که آغاز روندی شد تا دانشمندان کارهایشان را طبق شرایط او شکل دهند. شکمن گفت: «لوین زیرک بود. او می‌دانست دانشمندان بسیار مغرورند و می‌خواهند عضو این باشگاه منتخبان باشند. سل اصل جنس بود، و باید تلاش می‌کردید مقاله‌تان را در آن چاپ کنید. من نیز تحت چنین فشاری بوده‌ام». او هم درنهایت کارهایی را در سل منتشر کرد که در جایزه نوبلش به آن‌ها استناد شده است.

ناگهان اینکه کارتان را «کجا» منتشر می‌کنید اهمیت فوق‌العاده‌ای یافت. سایر دبیران هم رویکرد فعال مشابهی پیش گرفتند بلکه موفقیت سل را تکرار کنند. ناشران هم معیاری موسوم به «ضریب تأثیر (Impact Factor)» را اقتباس کردند که یوجین گارفیلد (Eugene Garfield)، کتابدار و زبان‌شناس، در دهه ۱۹۶۰ ابداع کرده بود: یک معیار کلی از اینکه مقالات یک ژورنال چقدر در سایر مقالات مورد استناد قرار می‌گیرند. این معیار، ابزاری در دست ناشران شد تا وسعت قلمروِ علمی محصولاتشان را رتبه‌بندی و تبلیغ کنند. ژورنال‌های نوآور با تأکید بر نتایج بزرگ در صدر رتبه‌بندی‌ها نشستند، و دانشمندانی که کارهایشان را در ژورنال‌هایی با «تأثیر بالا» منتشر می‌کردند از شغل و بودجه برخوردار می‌شدند. یک‌ شبه معیار جدید اعتبار در جهان دانش خلق شد. گارفیلد بعدا گفت این دستاوردش «مثل انرژی هسته‌ای است، یک برکت پردردسر».

درباره قدرتی که دبیر ژورنال برای شکل‌دهی به حرفه یک دانشمند و جهت‌گیری خود علم یافته بود هر چه بگوییم مبالغه نکرده‌ایم. شکمن می‌گوید: «جوان‌ها همیشه به من می‌گویند، اگر مقاله‌ای در CNS (واژه اختصاری برای معتبرترین ژورنال‌های زیست‌شناسی، شامل ژورنال Cell، ژورنال Nature، و ژورنال Science) نداشته باشم، بیکار می‌مانم». به نظر او، این سیستم مشوق‌دهی که پیگیری انتشار مقاله در ژورنال‌هایی با ضریب تأثیر بالا را ترویج می‌کند به قدر مشوق‌های بانکی کثیف است. او گفت: «آن‌ها نفوذ بسیار بالایی روی مسیر علم دارند».

و بدین‌ترتیب علم به همکاری غریبی میان دانشمندان و دبیران ژورنال‌ها تبدیل شد، چنان‌که دانشمندان دنبال کشفیاتی می‌رفتند که دبیران را خرسند کند. این روزها، به هنگام انتخاب پروژه، دانشمندان هم کار کسالت‌بارِ تأیید یا رد مطالعات پیشین را کنار می‌گذارند، و هم چندین دهه دنبال‌کردن یک هدف عظیم اما پرخطر را؛ و چیزی در میانه این دو را دنبال می‌کنند: موضوعی که دبیران دوست دارند و احتمالا بتوان مرتب از آن مقاله درآورد. سیدنی برنر (Sydney Brenner)، زیست‌شناس و برنده جایزه نوبل، در مصاحبه‌ای در سال ۲۰۱۴ گفت: «دانشگاهیان تشویق به تولید پژوهش‌هایی می‌شوند که این نیازها را برآورده کنند»، و این نظام را «فاسد» نامید.

مکسول می‌فهمید که ژورنال‌ها اکنون تاج‌بخشان علم شده‌اند، ولی دلواپسی اصلی‌اش کماکان توسعه بود، و هنوز هم دید درستی از سمت‌وسوی علم داشت و می‌دانست کدام حوزه‌های مطالعاتی را می‌تواند مستعمره خود کند. ریچارد چارکین (Richard Charkin)، مدیرعامل سابقِ مک‌میلان (Macmillan)، ناشر بریتانیایی، که سال ۱۹۷۴ در زمره دبیران پرگامون بود، تعریف می‌کند مکسول گزارش تک‌صفحه‌ای واتسون و کریک (Watson and Crick) درباره ساختار DNA را در یک جلسه هیئت دبیران تکان می‌داد و می‌گفت آینده از آن علوم زیستی و پرسش‌های بی‌شمارِ کوچک آن است که هر یک نشر خود را می‌طلبد. چارکین گفت: «فکر کنم آن سال صد ژورنال راه انداختیم. یعنی مسیح زار بِگِریَد!»

همچنین پراگمون به علوم اجتماعی و روان‌شناسی هم نقب زد. راه‌اندازی یک سلسله ژورنال با پیشوند ثابت «رایانه‌ها و...» نشان می‌داد که مکسول اهمیت روزافزون فناوری دیجیتال را کشف کرده بود. پیتر اشبی به من گفت: «ته نداشت! دانشگاه پلی‌تکنیک آکسفورد [که اکنون دانشگاه آکسفورد بروکز (Oxford Brookes University) نام دارد] یک دانشکده مهمان‌داری با یک سرآشپز تأسیس کرد. باید می‌رفتیم ببینیم رئیس دانشکده کیست و متقاعدش کنیم یک ژورنال راه بیندازد. و بوووم! ژورنال بین‌المللی مدیریت مهمان‌داری (International Journal of Hospitality Management)».

کار که به اواخر دهه ۱۹۷۰ رسید، مکسول هم با بازار شلوغ‌تری سروکله می‌زد. چارکین به من گفت: «آن زمان در انتشارات دانشگاه آکسفورد بودم. دور هم نشستیم و گفتیم: ای بابا، این ژورنال‌ها خیلی پول درمی‌آورند». در همین حال، الزویر در هلند مشغول توسعه ژورنال‌های انگلیسی‌زبانش بود. این مؤسسه، با چند خرید، رقبایش را در خود ادغام کرد و هر سال ۳۵ عنوان ژورنال جدید تولید می‌کرد.

طبق پیش‌بینی مکسول، رقابت هم قیمت‌ها را پایین نیاورد. در بازه ۱۹۷۵ تا ۱۹۸۵، قیمت متوسط هر ژورنال دو برابر شد. نیویورک‌ تایمز گزارش داد که هزینه اشتراک ژورنال تحقیقات مغز (Journal of Brain Research) در ۱۹۸۴ برابر با ۲۵۰۰ دلار بود؛ این رقم در ۱۹۸۸ به بیش از ۵۰۰۰ دلار رسید. همان سال، کتابخانه هاروارد نیم میلیون دلار بیشتر از بودجه‌اش برای خرید ژورنال‌های پژوهشی‌اش خرج کرد.

دانشمندان هرازگاه می‌گفتند این کسب‌وکار بسیار سوددهی که کارهایشان را رایگان در اختیارش می‌گذارند شاید منصفانه نباشد، اما تله بازاری را که مکسول خلق کرده بود، کتابدارهای دانشگاه‌ها پیش از همه تشخیص دادند. کتابدارها منابع دانشگاه را، از جانب دانشمندان، برای خرید ژورنال‌ها خرج می‌کردند. مکسول از این نکته خوب خبر داشت. او در سال ۱۹۹۸ در مصاحبه‌ای با مجله‌اش، گلوبال‌ بیزنس (Global Business)، گفت: «دانشمندان به اندازه بقیه حرفه‌ها، قیمت‌شناس نیستند. علت اصلی‌اش هم آن است که پول خودشان را خرج نمی‌کنند».  او ادامه داد که «چون نمی‌شود یک ژورنال را با ژورنال ارزان‌تر عوض کرد، پس یک ماشین ابدیِ پول‌خرج‌کن درست می‌شود». پای کتابدارها در باتلاق هزاران ژورنال انحصاری گیر کرده بود. در آن زمان سالانه بیش از یک میلیون مقاله علمی منتشر می‌شد، و آن‌ها باید همه آن‌ها را به هر قیمتی که ناشر می‌گفت می‌خریدند.

از منظر تجاری، این یک پیروزی تمام‌عیار برای مکسول بود. کتابخانه‌ها «مشتریان اسیر» بودند. طی فرایندی که در ابتدا محتمل به نظر نمی‌آمد، ژورنال‌ها خود را در جایگاه دروازه‌بان اعتبار علمی نشانده بودند؛ یعنی اگر روش جدیدی برای به‌اشتراک‌گذاری نتایج هم ابداع می‌شد باز هم دانشمندان نمی‌توانستند بی‌خیال ژورنال‌ها شوند. رابرت هوبک (Robert Houbeck)، کتابدار دانشگاه میشیگان، سال ۱۹۸۸ در یک ژورنال تجاری نوشت: «اگر چنین ابله نبودیم، مدت‌ها پیش جایگاه واقعی‌مان را می‌شناختیم: روی خرواری از پول نشسته‌ایم که افراد زیرک از همه طرف می‌خواهند این پول را به جانب خود بکشند». سه سال پیش از آن، علی‌رغم اینکه بودجه علمی به کمترین رقم خود طی چند دهه رسید، پرگامون ۴۷ درصد حاشیه سود ثبت کرد.

مکسول زنده نماند که مراقب امپراتوری پیروزمندش باشد. همان ماهیت زیاده‌طلبانه‌ای که عامل موفقیت پرگامون بود او را به زیاده‌روی در سرمایه‌گذاری‌های نمایشی اما سؤال‌برانگیز واداشت: تیم‌های فوتبال آکسفورد یونایتد و دربی ‌کانتی، ایستگاه‌های تلویزیونی در سراسر دنیا، و، در سال ۱۹۸۴، گروه روزنامه میرر (Mirror) در انگلستان که اوقاتش را روزبه‌روز بیشتر آنجا می‌گذراند. در سال ۱۹۹۱ می‌خواست نیویورک دیلی ‌نیوز (New York Daily News) را بخرد و برای تأمین هزینه‌اش پرگامون را به مبلغ ۴۴۰ میلیون پوند (۹۱۹ میلیون پوند امروز) به رقیب هلندی بی‌سروصدایش الزویر (Elsevier) فروخت.

بسیاری از کارمندان سابق پرگامون تک‌تک به من گفتند که می‌دانستند کار مکسول با فروش مؤسسه به الزویر تمام است چون او حقیقتا عاشق پرگامون بود. مدتی بعد، در همان سال، او درگیر یک سلسله رسوایی شد: سر بدهی‌های روزافزون، روش‌های مشکوک حسابداری، و اتهام پرسروصدای روزنامه‌نگار آمریکایی سیمور هرش (Seymour Hersh) که مدعی بود مکسول یک جاسوس اسرائیلی است و با دلالان اسلحه رابطه دارد. در ۵ نوامبر ۱۹۹۱، پیکر غرق‌شده او را کنار کشتی تفریحی‌اش در جزایر قناری پیدا کردند. دنیا بهت‌زده شد، و فردای آن روز نشریه سان (Sun) سؤالی را پرسید که در ذهن همگان بود. تیتر سان می‌پرسید: «آیا افتاد؟... آیا پرید؟» (گزینه سوم هم مطرح شد: هلش دادند).

مطبوعات بریتانیا تا چند ماه درگیر آن خبر بودند و، در پی افشای اینکه او ۴۰۰ میلیون پوند از صندوق بازنشستگی مؤسسه میرر دزدیده بود تا بدهی‌هایش را بدهد، روزبه‌روز مردم بیشتر مشکوک می‌شدند که شاید خودکشی کرده باشد. (در دسامبر ۱۹۹۱ پزشکی قانونی اسپانیا مرگ او را تصادفی اعلام کرد.) گمانه‌زنی‌ها ادامه یافت. در سال ۲۰۰۳، دو روزنامه‌نگار به نام‌های گوردون تامس (Gordon Thomas) و مارتین دیلون (Martin Dillon) در کتابی مدعی شدند مکسول را موساد کشته است تا فعالیت‌های جاسوسی‌اش مخفی بماند. آن زمان مدت‌ها از مرگ مکسول گذشته بود، ولی کسب‌وکاری که او پایه گذاشت زیر دست دیگران همچنان رونق داشت، چنان‌که در دهه‌های بعد به رکوردهای جدیدی از سود و قدرت جهانی دست یافت.

اگر نبوغ مکسول را در بسط کسب‌وکار بدانیم، نبوغ الزویر در تحکیم آن است. الزویر با خرید زرادخانه ۴۰۰ عنوانی ژورنال‌های پرگامون کنترل بیش از یک هزار ژورنال علمی را در اختیار داشت که، با فاصله زیاد، بزرگ‌ترین ناشر علمی دنیا می‌شد.

چارکین، مدیرعامل سابق مک‌میلان، تعریف می‌کند که، هنگام ادغام آن دو مؤسسه، به پیر وینکن (Pierre Vinken)، مدیرعامل الزویر، توصیه کرده بود کسب‌وکار پرگامون به مرحله بلوغ رسیده و او بیش از حد برایش پول داده است. ولی وینکن ذره‌ای تردید نداشت: «او گفت نمی‌دانی وقتی دیگر نیاز به کاری نباشد این ژورنال‌ها چقدر سود می‌آورند. وقتی مشغول ژورنال‌سازی هستی، وقت می‌گذاری تا دبیرانِ خوب پیدا کنی، به آن‌ها برسی، بهشان شام بدهی. بعد برای محصولت بازاریابی می‌کنی و فروشندگانت دوره می‌چرخند تا اشتراک بفروشند، که فرایندی کند و دشوار است، و سعی می‌کنی ژورنال تا حد امکان خوب باشد. این همان اتفاقی است که در پرگامون افتاده است. و بعد ما آن را می‌خریم و دیگر دست از آن کارها برمی‌داریم و سیل پول است که سرازیر می‌شود و باورت نمی‌شود چقدر عالی است». چارکین می‌گوید: «حرف او درست بود و من اشتباه می‌کردم».

در سال ۱۹۹۴، سه سال بعد از خرید پرگامون، الزویر قیمت‌هایش را ۵۰ درصد افزایش داد. دانشگاه‌ها شکایت کردند که بودجه‌هایشان دیگر کشش ندارد. به گزارش مجله آمریکاییِ پابلیشرز ویکلی (Publishers Weekly)، کتابداران می‌گفتند یک «ماشین نابودگر» در این صنعت جا خوش کرده است. و برای اولین‌بار، لغو اشتراک ژورنال‌های کمتر مشهور را آغاز کردند.

در آن زمان، رفتار الزویر به‌ مثابه خودکشی به نظر می‌آمد. در همان دوره‌ای که اینترنت می‌آمد تا بدیلی رایگان ارائه دهد، گویا او مشتریانش را عصبانی می‌کرد. یک مقاله در نشریه فوربز (Forbes) در ۱۹۹۵ می‌گفت دانشمندان نتایجشان را روی سرورهای اولیه وب به اشتراک می‌گذارند، و می‌پرسید: آیا الزویر «اولین قربانی اینترنت» خواهد بود؟ ولی این بار هم، مثل همیشه، ناشران، بازار را بهتر از دانشگاهیان می‌فهمیدند.

در سال ۱۹۹۸، الزویر طرح خود برای عصر اینترنت را پیاده کرد که به «معامله بزرگ (The Big Deal)» موسوم شد. این طرح دسترسی الکترونیک به بسته‌های چندصدتایی از ژورنال‌ها را فراهم می‌کرد: دانشگاه هر سال مبلغ معینی می‌پرداخت (بنا به گزارشی که با تسلیم تقاضای آزادی اطلاعات به دست آمده است، صورت‌حساب دانشگاه کرنل (Cornell University) در سال ۲۰۰۹ اندکی کمتر از ۲ میلیون دلار بود) و هر دانشجو یا استاد می‌توانست هر ژورنال دلخواهش را از طریق وب‌سایت الزویر دانلود کند. دانشگاه‌ها دسته‌جمعی ثبت‌نام کردند.

آن‌هایی که سقوط الزویر را پیش‌بینی می‌کردند تصور می‌کردند دانشمندانی که مشغول به‌اشتراک‌گذاری رایگان آثارشان در اینترنت شده‌اند می‌توانند کاری کنند که آثارشان به‌آهستگی بر ژورنال‌های الزویر غلبه کرده و یک‌به‌یک جانشین آن‌ها شوند. درمقابل، الزویر دست به تغییری زد که هزاران حوزهٔ انحصاری اما کوچک مکسول را به یک انحصار چنان بزرگ تبدیل کرد که، مثل منابع پایه (مثلاً آب یا برق)، دانشگاه‌ها بدون آن کاری از پیش نمی‌بُردند. پول بدهید تا چراغ‌های علم روشن بمانند، اما هر مؤسسه‌ای که امتناع کند، از حدود یک‌چهارم ادبیات علمی محروم می‌شود. این کار قدرت شگرفی در کف ناشران بزرگ گذاشت، و سود الزویر دوباره رشدی پرشتاب را تجربه کرد، چنان‌که در دههٔ ۲۰۱۰ به ارقام میلیاردی رسید. یک مقاله فایننشال‌ تایمز در ۲۰۱۵ الزویر را چنین ستود: «کسب‌وکاری که اینترنت قادر به قتل آن نیست».

اکنون ناشران چنان به ارگان‌های مختلف نهاد علم گره خورده‌اند که هیچ تلاش منفردی نتوانسته آن‌ها را جدا کند. وینسنت لاریویه (Vincent Larivière)، استاد علم اطلاعات دانشگاه مونترال، در گزارشی در سال ۲۰۱۵ نشان داد که الزویر مالک ۲۴ درصد از بازار ژورنال‌های علمی است، و شریک قدیمی مکسول، یعنی اشپرینگر، و رقیب همشهری‌اش، وایلی-بلک‌ول (Wiley-Blackwell)، کنترل ۱۲ درصد دیگر از بازار را در اختیار دارند. این سه شرکت در کنار هم نیمی از بازار را به چنگ آورده‌اند. (یک نماینده الزویر که از این گزارش خبردار بود به من گفت که، بنا به برآوردهای خودشان، آن‌ها فقط ۱۶ درصد از ادبیات علمی را منتشر می‌کنند).

رندی شکمن به من گفت: «علی‌رغم اینکه در سراسر دنیا در این باره موعظه کرده‌ام، گویا قدرت ژورنال‌ها بیشتر از پیش هم شده است». امروزه نه سودی که عامل بسط این نظام است، بلکه نفوذ آن‌هاست که بیش از همه دانشمندان را سرخورده می‌کند.

الزویر می‌گوید هدف اصلی‌اش تسهیل کار دانشمندان و دیگر پژوهشگران است. یک نماینده الزویر اشاره کرد که این شرکت پارسال، یک و نیم میلیون مقاله دریافت کرد و ۴۲۰ هزار مقاله منتشر نمود. ۱۴ میلیون دانشمند انتشار نتایجشان را به الزویر می‌سپارند، و ۸۰۰ هزار دانشمند وقت خود را برای دبیری و داوری هدیه می‌دهند. آلیشیا وایز (Alicia Wise)، معاون ارشد شبکه‌های استراتژیک جهانی در این شرکت، به من گفت: «ما به محققان کمک می‌کنیم تا پربارتر و کاراتر شوند و این به‌ منزله بُرد مؤسسات پژوهشی و سرمایه‌گذاران پژوهش از قبیل حکومت‌ها است».

درباره این پرسش که چرا این همه دانشمند این‌قدر از ناشران ژورنال‌ها انتقاد می‌کنند، تام رلر (Tom Reller)، معاون روابط بنگاهی در الزویر، گفت: «درست نیست که ما درباره انگیزه‌های دیگران حرف بزنیم. تعداد [دانشمندانی که نتایجشان را به الزویر می‌سپارند] را که می‌بینیم، نشان می‌دهد در کارمان خوب هستیم». درباره انتقادات از الگوی کسب‌وکار الزویر، رلر در یک ایمیل گفت که این انتقادها از یک نکته غفلت می‌کنند: «آن همه کاری که ناشران می‌کنند تا ارزش افزوده‌ای بسازند، پیش و بیش از همه، برای آن کمکی که منابع مالی بخش عمومی به این عرصه می‌آورند». به گفته او، ناشران برای همین کار پول می‌گیرند.

از یک جهت، این تقصیر را که دنیای علم گویا مقهور نیروی کششی این صنعت شده است نمی‌توان به گردن یک ناشر خاص انداخت. وقتی حکومت‌ها (ازجمله چین و مکزیک) برای انتشار در ژورنال‌هایی با ضریب تأثیر بالا پاداش می‌دهند، این کارشان در پاسخ به تقاضاهای یک ناشر خاص نیست، بلکه به‌دنبال مزایایی از این نظام بسیار پیچیده‌اند که باید ایده‌آل‌های آرمان‌شهری علم را با اهداف تجاری ناشران مسلط بر این نظام وفق دهد. (نیل یانگ به من گفت: «ما دانشمندان به آبی که مشغول شنا در آنیم چندان فکر نکرده‌ایم.»)

از اوایل قرن بیستم، دانشمندان طلایه‌دار بدیلی شده‌اند برای نشر اشتراکی که «دسترسی آزاد (Open Access)» نام دارد. این طرح، برای حل مسئله توازن الزامات علمی و تجاری، عنصر تجاری را از معادله حذف می‌کند. این کار درعمل به قالب ژورنال‌های آنلاین درمی‌آید: دانشمندان قدری پیش‌پرداخت برای تأمین هزینه‌های دبیری می‌دهند، و بعد تضمین می‌شود که اثرشان تا ابد به‌صورت رایگان در دسترس همه است. اما، علی‌رغم حمایت تعدادی از بزرگ‌ترین آژانس‌های سرمایه‌گذار دنیا ازجمله بنیاد گیتس (Gates Foundation) و صندوق ولکام‌ تراست، فقط حدود یک‌چهارم از مقاله‌های علمی در زمان انتشارشان به‌صورت رایگان عرضه می‌شوند.

این ایده که تحقیق علمی باید به‌ رایگان در اختیار همگان باشد مسیری بسیار متفاوت یا حتی تهدیدی برای نظام فعلی است: این نظام برای حفظ سودآوری عظیم خود متکی به توان ناشران در محدودسازی دسترسی به ادبیات علمی است. در سال‌های اخیر، رادیکال‌ترین جبهه مخالف با وضعیت فعلی حول یک وب‌سایت جنجالی به نام سای-هاب (Sci-Hub) متبلور شده است، که معادل سایت نپستر (Napster؛ وب‌سایتی که آلبوم‌های موسیقی در آن به اشتراک گذاشته می‌شد) اما در حوزه علم است که به هر کس اجازه دانلود رایگان مقالات علمی را می‌دهد. خالق این وب‌سایت، الکساندرا الباکیان (Alexandra Elbakyan) قزاقستانی، در خفا به سر می‌برد چون در ایالات متحده با اتهام هک و نقض حق تکثیر مواجه است. الزویر اخیرا یک حکم ۱۵ میلیون دلاری (حداکثر مقدار مجاز) علیه این خانم از دادگاه گرفت.

الباکیان یک آرمان‌شهرگرای جسور است. او در یک ایمیل به من گفت: «دانش باید متعلق به دانشمندان باشد، نه ناشران». او، در نامه‌ای به دادگاه، به ماده ۲۷ اعلامیه جهانی حقوق بشر ملل متحد استناد کرد که بر حق «بهره‌مندی از پیشرفت علمی و مزایایش» تأکید می‌کند.

سرنوشت سای-هاب، هرچه باشد، گویا سرخوردگی از نظام فعلی رو به افزایش است. ولی تاریخ می‌گوید شرط‌بندی علیه ناشران علمی کاری پرخطر است. بالاخره مکسول در ۱۹۸۸ پیش‌بینی کرده بود که در آینده فقط چند شرکت نشر بسیار قدرتمند باقی می‌مانند، و آن‌ها در عصر الکترونیک بدون هزینه چاپ کاسبی می‌کنند که به تقریبا «سود محض» منجر می‌شود. به نظرم پیش‌بینی او بسیار شبیه دنیایی است که اکنون در آن به سر می‌بریم.

مطلب بالا به قلم استفن بورانی (Stephen Buranyi)، روزنامه‌نگار و نویسنده‌ در زمینه علم و پزشکی ساکن لندن، در تاریخ ۲۷ ژوئن ۲۰۱۷ با عنوان «Is the staggeringly profitable business of scientific publishing bad for Science» در وب‌سایت گاردین منتشر شد.